شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت هفتاد و ششم
زمان ارسال : ۵۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
جوری قوی و محکم گفت که بی برو برگرد چشمانم را بستم و می دانستم وقتی می گفت هرگز یعنی محاله ممکنه.
انگار از این که انگشتان داغم توی موهایش فرو رفته بود دگرگون شد که سرش را کج کرد و چشمانش را لحظه ای بست. آب دهانم را قورت دادم و سریع دستم را عق ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ثریا
00عالی بود عزیزم خسته نباشی 🙃❤🌹🥺🧡💛❤